خاطرات من و دوستانم در هفتکل مصطفی خلیلی و علی عوض نژاد
| ||
|
چندین عکس زیبا و دیدنی در وبلاگ خاطرات من و دوستانم در هفتکل / حتما تماشا کنید... ادامه مطلب یاد دارم در غروبی سرد سرد؛ می گذشت از کوچه ما دوره گرد؛ داد میزد کهنه قالی میخرم؛ دسته دوم جنس عالی می خرم ؛ کاسه و ظرف سفالی میخرم ؛ گر نداری کوزه خالی می خرم؛ اشک در چشمان بابا حلقه بست؛ عاقبت آهی کشید بغضش شکست؛ اول ماه است و نان در سفره نیست؛ ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟؛ بوی نان تازه هوشش برده بود؛ اتفاقا مادرم هم روزه بود؛خواهرم بی روسری بیرون دوید؛ گفت آقا سفره خالی می خرید؟ .. صراف سخن باش و سخن بیش مگو چیزی که نپرسند تو از پیش مگو پروفسور فلسفه با بسته سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان خود روی میز گذاشت ادامه مطلب نوشته بود "زندگیت را آنقدر بسوزان که وقتی تمام شد یک خاکستر ناب تحویلت بدهد!!"
برای ما که تو زندگیهامون فقط سوختیم و ساختیم این جمله بسیار زیبا و با معنی است. اگر ممکن است خاکستر ناب را خاکستر ناب نمی دانم چه خصوصیاتی باید داشته باشد.
پ.ن: داشتم عبارت سوختیم و ساختیم رو پر رنگ می کردم و فکر می کردم چی رو ساختیم وقتی که سوختیم؟ با شرایط ساختیم؟ این هم اسمش ساختنه؟ با شرایط کنار آمدن نوعی سازندگی است در فرهنگ ما؟؟؟!!!ا |
خرداد 1392 اسفند 1391 آبان 1391 |
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |